پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۸

شاعر بزرگ آزادی


این روزها هماره نام شاعری که برایم اسطوره آزادی و پایمردی است در ذهنم می چرخد، او همیشه در خاطرم نماد حماسه است. این روزها زیاد به یادش می افتم نمی دانم و می دانم چرا.
زمانی و هنوز هم حافظه تاریخی من مملو است از شعرهای آزاداندایشانه اش. با هم یکی از همان گونه آثارش باز می خوانیم:
"وارطان"! بهار خنده زد و ارغوان شکفت .
در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر .
دست از گمان بدار !
با مرگ نحس پنجه میفکن !
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . . »
" وارطان" سخن نگفت .
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .
« ـ "وارطان"! سخن بگو !
مرغ سکوت، جو جه ی مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است !»
" وارطان" سخن نگفت .
چو خورشید
از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت . . .
" وارطان" سخن نگفت
" وارطان" ستاره بود
یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت . . .
" وارطان" سخن نگفت
" وارطان" بنفشه بود
گل داد و
مژده داد : « زمستان شکست!»
و
رفت…

پی نوشت: این شعر شما را یاد چه کسانی می اندازد؟!