دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

مهربونی

چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی
که یکسر مهربونی دردسر بی
اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بی

دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵

اصحاب کهف



هوا برفی بود وقتی بالا می رفتیم، پایین که می اومدیم آفتابی بود و بهاری. انگار چندین و چند سال از بالا اومدنمون گذشته بود، نمی دونم شاید هم گذشته بود وهیچ کس نفهمیده بود
پی نوشت 1: نشونه هاش همه جا جاریه، به شرطی که درست نگاه کنیم
پی نوشت 2: بودن به از نبود شدن ، خاصه در بهار
عکسها از بهزاد، در آستانه بهار 86

دوشنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۸۵

تکرار واجب

هر چند تکراری اما انگار الان وقتشه، وقتی تو ذهنم مرور کردمش اونقدری مناسب حال دیدم که حیفم اومد دوباره و چند باره خونده نشه
از پهنه شب شهاب را می دزدند
حتی ز سراب آب را می دزدند
این قوم کج اندیش که من می بینم
عریانی آفتاب را می دزدند

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

ویرایش

تا حالا شده تو زندگیتون به شرایطی برسین که حس کنین اگه مثلا ده سال پیش یه کاری رو نمی کردین الان شرایط این نبود؟
برای همه قطعا چنین اتفاقتی میفته، اما بسته به اینکه شرایط فعلی چقدر بحرانیه، آرزوی بازگشت به عقب برای اصلاح یا به تعبیر من ویرایش زندگی کمرنگ یا پررنگ میشه
اما ایا واقعا میشه زندگی رو ویرایش کرد، در حالی که امکان مرور واقعی اون وجود نداره؟ میشه زندگی رو فقط برای لحظاتی از بعد چهارم بیرون کشید؟ یا نه یعد دیگری وجود داره که اگه بتونی توی اون بعد حرکت کنی امکان هر نوع دستکاری مهیا میشه؟
پی نوشت: یه دیدگاه آرمانی هم اینه که هیچ وقت دیر نیست فقط باید کمی صبر داشت. دوست دارم بدونم نظر شما راجع به این موضوع چیه

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵