دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۵

امان از دست این بزغاله ها

آرتا



اروند


وان دونفره بزغاله ها

گفته بودم که میخوام یه سرویس عکس توپ راه بندازم تو وبلاگ. هرچی فکر که باید با چه عکسهایی شروع کنم هیچی بهتر از عکس آرتا و اروند به ذهنم نرسید

سه‌شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۵

در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

مدتها بود که حرکت غیر نرمالی ازم سر نزده بود. مثل بچه های خوب صبح سر وقت از خونه میزدم بیرون و غروب هم بعد از انجام اضافه کاریهای معمول مثل یک کارمند باشرف از شرکت به خونه برمی گشتم اما امروز همه چیز کمی فرق کرده بود.
دیشب نهایتا یک ساعت خوابیدم و به قول جوجه شاعرهای قدیم، که احتمالا الآن هر کدوم واسه خودشون حافظی مولانایی شاملویی شدن، بقیه شب " در خودم قدم زدم ".
هر چند هنوز هم در حسرت یه تراوش یا حتی ترشح یه شعر خوب موندم اما امروز... به قول قیصر: "ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل..."
امروز صبح یه طور دیگه شروع شد تا اینکه رسیدم به آریاشهر و بعدش هم به سمت بلوار فردوس. توی ماشین طبق معمول رادیو روشن بود و گوینده هم مشغول صحبت و واقعا در مزخرف گویی ید طولایی داشت که یه دفعه صدای سنتور بلند شد:
دیم دیدیم دیم دیدیدیم دیم دیدیم رام دام دام....
و بعدش هم صدای یک آسمانی:
"در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی"
بی خیال همه چی شده بودم. وقتی به خودم اومدم که راننده می گفت: آخرشه کجا می خواستی پیاده شی؟!
پی نوشت یک: تا حالابا شجریان این قدر حال نکرده بودم...
پی نوشت دو: دوباره
" ای تکانهای دل
ای آرامش ساحل..."!!!

شنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۵

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود


خیلی خسته ام.
احساس میکنم خیلی از خودم دور شدم. اونقدری که دیگه پیدام نیست.
اون مهرانی که می تونست توی هر جمعی لیدر باشه و به حرفاش استناد میشد، حالا بزرگترین هنرش اینه که با هزار جور منطق و توجیه واسه تامین کننده ها، دو زار بیشتر پول تو جیب شرکت بریزه...
اون مهرانی که کاخی، شفیعی کدکنی، مرحوم گلشیری و سیمین بهبهانی از شعرهاش بخصوص رباعیهاش تعریف می کردن الآن حتی یه نامه یا پست درست و حسابی نمیتونه بنویسه.
دفعه قبل گفتم باید جدی تمرین کنم اما کجا؟ کی؟ نمیدونم
حس هدر رفتن حس خیلی بدیه اما من الآن بشدت این حس رو دارم. میدونم که بالاخره بهش غلبه میکنم اما ...
همین انتظار آزارم میده. فکر میکنم باید یه سری جمعهای دوستانه راه بندازیم واسه تبادل نظر، نقد، چمیدونم همین طور کارا دیگه...
یاد مرحوم بهمنی بخیر، که گفته بود:
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود.

شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

باید تمرین کنم

خیلی وقته که چیز قابل توجهی ننوشتم. خیلی وقته که حتی دچار شعر هم نشدم، ویرایش هم که خیلی وقته تعطیله
احساس میکنم به قول منتقدهای سنتی نوشته هام ضعف تالیف دارن. باید یه فکری بکنم، یه فکر اساسی
از امروز تمرین کردن رو شروع میکنم خیلی جدی.شما هم کمکم کنین
پی نوشت: نمیدونم چرا عکس توی این بلاگ اسپات آپلود نمیشه. اگه کسی بلده بهم کمک کنه، خصوصا با تو هستم جناب پویا خان که مدتیه خبری ازت نیست

یکشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۵

راه اندازی سرویس عکس وبلاگ

پنجشنبه گذشته با سه تا از دوستها رفته بودیم کوه. اون روز بهزاد پیشنهادی به من کرد که مدتی بود ذهن خود من رو هم مشغول کرده بود. اون گفت اگه بخوای رو بخش عکس تو وبلاگت کار کنی، من پایتم. البته اون اینجوری نگفت ها من میگم
بدون شک وجود چنین بخشی یا دست کم چنین پستهایی می تونه به غنای هر وبلاگی کمک کنه پس امیدوارم از این به بعد با همکاری دوست هنرمند و عزیزم بهزاد و سایر دوستانی که دستی به دوربین دارند! بتونیم عکسهای زیبایی رو بینیم
پی نوشت1: به بلاگفا ایراد گرفتم، آهش منو گرفت و من هم تو بلاگ اسپات دچار مشکل شدم. البته فکر کنم مشکل از خودمه