چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۵

waiting

من همه چیز رو می فهمم. لعنت به این حس قوی
اما بی خیال! حتی اونور ابدیت اونجا که همه کائنات کم میارن می تونی منو ببینی که با هزار زخم تازه، هنوز سر پام و دستام منظر دستهاته و گوشم مشتاق حرفهات تا در سکوت همه ناگفته هات رو بشنوم
خیلی مهم نیست که الان دارم افتان و خیزان میرم مهم اینه که دارم میرم و هیچ وقت نمی خوام از تو نه بشنوم
پی نوشت: به قول قیصر
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

۹ نظر:

ناشناس گفت...

خوش به حالت .من از این چیزایی که گفتی هیچی رو نمی فهمم

ناشناس گفت...

خوش به حال اونا که ندارن راحتن

مهران گفت...

سارا جان ، حالا خوش به حال من یا حامد؟؟؟

ناشناس گفت...

بدیهیات رو که نمی پرسن مهندس جان!

ناشناس گفت...

ايستاده با مشت

ناشناس گفت...

نه افتان، و همیشه خیزان، سرت رو پیروزمندانه بالا بگیر!
"نه" رو حتا اگه گفت، نشنو! اگه گفت نه، کافیه بگی نکمه. اونوقت دیگه همه چی حله
:-))

مهران گفت...

تا حالا کسی چنین برخوردی از من دیده؟ خود تو دیدی گلنسا؟

ناشناس گفت...

من که برخورد زیادی باهات نداشتم، بقیه رو نمی دونم اما شاید دیده باشن، شایدم نه.
من که نگفتم تو اینطوری برخورد می کنی! گفتم درستش اینه.

ناشناس گفت...

کاش این احساس قوی و فهم محکم شما دامن بنده رو هم میگرفت تا بدونی که تا چه حد مشتاق بیش نویسی حضرت عالی هتسم