روشنان

شنبه، آبان ۲۳، ۱۳۸۸

آرمین آرام گرفت

بغلم کرد و گفت: دیگه درد نمیکشه...
این اولین جمله برادرم بود.
در آخر هم نگاه بیروح مادرش سینه ام رو به آتش کشید.
پی نوشت:گاهی به عدالت خدا شک می کنم!!!









ارسال شده توسط مهران در ۵:۱۷ بعدازظهر
با ایمیل ارسال کنیداین را در وبلاگ بنویسید!‏هم‌رسانی در X‏در Facebook به اشتراک بگذارید‏اشتراک‌گذاری در Pinterest

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی
اشتراک در: نظرات پیام (Atom)

صفحات

  • صفحهٔ اصلی

بايگانی وبلاگ

  • ▼  2009 (13)
    • ◄  دسامبر (4)
    • ▼  نوامبر (5)
      • ترک
      • وایسا!
      • آرمین آرام گرفت
      • هجرت
      • می شوم
    • ◄  اکتبر (2)
    • ◄  اوت (1)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
  • ◄  2007 (32)
    • ◄  ژوئیهٔ (1)
    • ◄  ژوئن (3)
    • ◄  مهٔ (5)
    • ◄  آوریل (4)
    • ◄  مارس (6)
    • ◄  فوریهٔ (8)
    • ◄  ژانویهٔ (5)
  • ◄  2006 (15)
    • ◄  دسامبر (4)
    • ◄  نوامبر (5)
    • ◄  اکتبر (6)

درباره من

مهران
مشاهده نمایه کامل من
زمینه ساده. با پشتیبانی Blogger.