دوشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۵

!برای خورشیدم

تمام اشکهایم پشت هم قندیل می گردد
مبادا سایه ام بر تابشت تحمیل می گردد
تو خورشیدی بدون شک، که سوزان و نفس گیری
و هرم تابشت در شعر من تاویل می گردد
و چشمانت که از مشرق به مغرب می پرد آرام
شبیه کوچ بی آلایش یک ایل می گردد
دلم توفانی و ابری است، بتاب آری که سردم من
که با یک تابشت یخها روان چون نیل می گردد
اگر توفانی ام خرده مگیر از من که می بینی
همین بیچاره عاشق هم کمی تعدیل می گردد
اگر یک لحظه، اما نه زبانم لال، چون آن روز
جهان تا اطلاع ثانوی تعطیل می گردد

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ساقی "د" بده

نسرین

ناشناس گفت...

نسرين دعوتم كرده به بازي مشاعره. انگار ناگزيرم منم برم تو كار غزل

Unknown گفت...

کیف کردم مهران خان