چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۵

داستان روشنان

چند سال پیش که وبلاگ نویسی تازه تو ایران راه افتاده به همراه ساقی عزیزم دو تا وبلاگ ساختیم و هر از چند گاهی ساقی مطالب منو تایپ میکرد و برام پست میذاشت. چون توی همون روزها بود که همین طوری مشکل پشت مشکل پیش میومد: سربازی و ... که فکر نمی کنم یادآوری اونا جذابیتی داشته باشه. به هر حال اون کار ناتموم موند. تا اینکه چند شب پیش پویا که داشتن دوست خوبی مثل اون آدم رو از هر دشمنی بی نیاز میکنه بعد از مدتها از فرنگ اومده بود و مهمون ما بود. از اون اصرار و از ما کلاس گذاشتن تا اینکه به قول خودش در حضور دوقلوها این وبلاگ رو راه انداخت و از اون بدتر اینکه اولین پست رو هم برام گذاشت. به هر حال من ازهمین جا بگم اگر از این به بعد مطلب نامربوطی توی وبلاگ دیدید همه مسئولیت اون متوجه پویاست! ضمنا این رو هم بگم که با اجازه همه بزرگترها و آقا پویا میخوام تو این وبلاگ شعر، دلمشغولیهای روزانه، و یک مشت مقاله و اظهار نظر توپ بنویسم. منتظرم باشید

۶ نظر:

Unknown گفت...

جواب شاعران خاموشی است :))

با این همه ساقی حوابت را پیشاپیش در کامنت پست قبل داده. البته لطف داشته اند ایشان :)

ناشناس گفت...

مثل وبلاگ بقیه شعرا نشه که بعد یه مدت شعر گذاشتن یادشون میره

ناشناس گفت...

مثل وبلاگ بقیه شعرا نشه که بعد یه مدت شعر گذاشتن یادشون میره

ناشناس گفت...

ببخشید که من نظر کارشناسی میدم هاااا
اما نوشته ت خیلی غلط تایپی داره و اینو نمی تونی گردن بقیه از جمله پویا بندازی.
لطفا نوشته هات رو ویرایش کن داداش!

ناشناس گفت...

ma montazere sevvomish hastim

ناشناس گفت...

آقا مبارکه به سلامتی
امیدوارم موفق باشی
خوشحالمون کردی