چهارشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۵

غادت السمان شگفت

وقتی شروع کرد به خوندن این شعر همه بدنم ناخود آگاه لرزید. این حس الآنشه یا نه، فقط داره شعر
...میخونه
هر چی بیشتر پیش می رفت بیشتر دیوونه می شدم، اما امان از این غادت السمان، یه دفه همه چی یه جور دیگه شد، واقعا یه جوره دیگه
:حس می کنم این شعر هیجان انگیزترین شعری بود که تا حالا شنیده بودم
***
هرگز بر تو نخواهم بخشید
تو با ژرفاهای من به توطئه نشستی
دشمنی مرا
و از حرکت من در کوچه های عمرم
...مانع شدی
و بر شبکه ی عصبی من
حکومت احکام عرفی را
اعلان کردی
!هان اکنون من اسیر توام
و در گردش خونین تو
با غل و زنجیر می دوم
همانند مادربزرگم ملکه زنوبیا
هرگز بر تو نخواهم بخشید
بزودی تو را به عقوبتی گرفتار خواهم کرد
:به یاد ماندنی
! ...بزودی دوستت خواهم داشت

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ديروز به مريم مي‌گفتم اين همه انرژي و شادماني شما برايم خيلي جالبه.

مهران گفت...

شهاب جان
انرژی شاید اما شادمانی
...

ناشناس گفت...

غاده السمان شگفت! روح بزرگی داره و غیرقابل پیش بینی.
حق داشتی هیجان زده بشی. حق داشتی

ناشناس گفت...

سلام
به کمک احتیاج دارم
http://bambeman.blogfa.com/